9.کنکور میدهم، پس هستم
یا مدبر
درس میخوانم، پس هستم؟!
یکی از عادت های غلط، عادت به دانشگاه رفتن و مدرک گرفتن است. از وقتی یادمان می آید به ما گفته اند، تو فقط درس بخوان و ادامه بده.قبولی در دانشگاه ،( برای آنکه هدف از زندگی را نمی داند) مهلت دوباره ای است که باز تا چند سال دیگر بدون اینکه خودش فکر کند، یکی دیگر برایش فکر و برنامه ریزی کند و او فقط بخواند و امتحان بدهد و جوش بزند و نمره بگیرد و از این راه احساس کند که زنده است و برنامه ای دارد! احساس بی هویتی پس از فارغ التحصیلی دانشگاه ، ثمره دانشگاه زدگی و یاد نگرفتن علم زندگی است. شخص دارای انتخاب و اختیار( انتخاب گری و خیر گزینی) باید الویت بندی نیازهای واقعی خود را از میان کلاس ها، کتاب ها، اساتید و برنامه های کارشناسی تلویزیونی و شهری تشخیص بدهد و ادامه مسیر علم و معرفت را تا پایان عمر با فهم و تشخیص دنبال کند. کسی که فرصت پر طراوت ابتدای جوانی را صرف شناخت زندگی و خانواده و ازدواج نکرده و فقط شیمی و فیزیک و زبان خوانده است. رانندگی و خوانندگی تمرین کرده است، کی میخواهد به کشف ارتباطش با خدا، با خود و با انسان ها و جهان بپردازد و به وظایفش عمل کند؟ چند مهارت فنی، هنری و فکری را یاد گرفته، چند کتاب با محتوا و مفید خوانده و از کلاس ها و اساتید خوب بهره مند شده تا به بلوغ عقلی، عاطفی، اقتصادی و معنوی برای خوب زندگی کردن برسد؟ ما خودمان سال ها القا کردیم که درس خواندن بهترین کار است. می توانیم در مدرسه هایمان کلوپ های معرفت تشکیل بدهیم اعم از قرآن، تاریخ، تفکر و و احد های مهارتی اعم از تولید و تعمیر و هنر و بچه ها با انتخاب خودشان در هر کدام بتوانند شرکت کنند. خانواده ها به جای سراغ گرفتن مکرر از مشق و امتحان، برنامه های متنوع و مفیدی را در زندگی خود و فرزندانشان ، ( با نشان دادن اشتیاق و عمل خود و ایجاد فضای رقابت و پیشنهاد و انتخاب) قرار بدهند. برنامه هایی مثل مطالعات مختلف، مسجد، رسیدگی به فامیل و نیازمندان، مسئولیت های مختلف در نظافت، دوخت و دوز، آشپزی و تعمیرات برای هم دختر و هم پسر، کلاس های فکری و فرهنگی، مطالعه قرآن و روایات، طب سنتی، مشاعره و آشنایی با حکمت های بوستان و گلستان و دقت در اخبار کشور و جهان برای تحلیل داشتن و مسئول بودن در قبال مشکلات دیگران و وظایف اجتماعی.
و تحصیلات دانشگاهی باید متناسب با استعداد فرد و نیازهای جامعه اش باشد و به ها حال اندازه ای دارد. چند روزی باید یاد گرفت و بعد از آن باید عمل کرد. چندین کتاب را مطالعه کرد و به طلوعی تازه رسید. اینکه همه بخواهند استاد دانشگاه شوند، مثل این است که هر کسی بخواند تا بیاموزد به بعدی ها، از یک استاد روانشناسی پرسیدند: حرف شما چیست؟ پاسخ داد: میگوییم اژده هایی هست که میتوان خفه اش کرد. پرسید: آنوقت کسی خفه اش میکند؟ گفت: نه، دانشجویان هم یاد میگیرند که بگویند: اژده هایی هست که میتوان خفه اش کرد. علمی که برای استفاده نباشد، وبال دنیا و آخرت است. باید ابتدا حرف های تازه ای برای گفتن داشته باشی تا شاید تحصیلات متناسب با آن برایت مفید باشد. به جای تحصیل برای تفاخر، تکبر، وقت گذرانی یا علاقه، از خود بپرسیم: به چه علومی برای شناخت و انجام وظایف دنیایی و ابدی خود نیازمندتریم؟ آنگاه آن را کجا بیابیم؟